
شبای جمعه که می شه ، دلا بهونه می گیره
|
هر کی میاد سر یه قبر، ازش نشونه می گیره
|
یکی سر قبر پدر ، یکی کنار مادرش
|
یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
|
اما یه مادر ، غمگین و ارام، می یاد کنار شهید گمنام
یه جعیه خرما برای، فاتحه خونی میاره
|
اروم میاد می شینه باز ، سر روی سنگش میذاره
|
میگه تو جای بچمی گوش بده به حرفای من
|
از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من
|
نظرات شما عزیزان: